دردونه ی قشنگ خونه ی مادردونه ی قشنگ خونه ی ما، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره

✿ــــ✿

من چقدر خوشبختم .....

من چقدر خوشبختم .... چقدر خوشبختم كه هر شب صوت زيباى قرآن تو رو مى شنوم ... قند توى دلم آب ميشه وقتى ميگى اياك نعبد و اياك نستعين .... مى خوام بچلونمت وقتى مى گى من شر وسواس الخناس .... جلوى خودم رو مى گيرم تا تو به خوندنت ادامه بدى اين خوشبختى و سعادت فقط و فقط مال منه ! مال خودِ خودم  چون تو غير از من براى هيچ بنى بشر ديگه اى قرآن نمى خونى !! عاشقتم دختركم ... عاااااااااااااااااشق    الحمدالله ..... ٦ مهر ٩٣
6 مهر 1393

من چى باشم .......؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

ديگه هيچ حيوونى نمونده كه تو نشده باشى حتى اكثر حشرات رو هم امتحان كردى البته به غير از سوسك و عنكبوت !! حالا روزا مياى پيشم التماس مى كنى كه بگم چه حيوونى بشى !!!! بعضى وقتا اسم هر چى حيوون رو كه بلدم بهت مى گم  ولى تو هيچ كدوم رو نمى پسندى !! باورت مى شه كه حتى كارت به گريه و زارى هم مى كشه !!! امروز صبح آهو بودى و عصر هم كانگورو ! تو هر حيوونى كه باشى منم بايد مامان اون حيوون باشم و باهات بازى كنم يا به قول خودت بازى زندگى !! >>>>>>>>>>>>> امشب داشتى با بابا فوتبال بازى مى كردى تند و تند گل مى زدى به بابا ولى وقتى بابا مى خواست بهت گل بزنه جييييييييييغ مى زدى كه بايد طول بكشه !!! از ...
6 مهر 1393

تغيير موضع !

دخترك قند عسل خونه ما كمى مواضعش نسبت به رفتن به مدرسه تغيير يافت !! به نقل از مادر خونه ( كه بنده باشم ) ديروز اين دختر قند و عسل تصميم جديدش رو اعلام كرد ..... _ مامانى من تصميمم رو گرفتم ! من مدرسه ميرم منو ثبت نام بكن !!! خب خدا رو شكر كه مشتاق رفتن به مدرسه شد ...... الحمدالله ...... شنبه ٥ مهر ٩٣
6 مهر 1393

دندونپزكش !!!!

اول از همه بگم كه به دندون پزشك يه چيز خيلى با مزه مى گى كه الان يادم نمياد فقط به پزشكش مى گى پزكش !! امروز وقت دكتر دندون برات گرفته بودم خودم يه نگاه به دندونات انداخته بودم به نظرم يه دندونت احتمال پوسيدگى داشت البته مطمئن نبودم چون بين دو دندونت فاصله بود و يه كم سياه شده بود به نظرم به خاطر همين با ترس و لرز برات وقت گرفتم اينقدر دعا دعا كردم كه چيزى نباشه ..... خلاصه با هم رفتيم . زودترم رسيديم يه كم نشستى و خوراكى خوردى و با عروسك كيتى بازى كردى و بعدشم كمى آيپد بازى تا بالاخره نوبتمون شد  نشوندمت روى صندلى آقاى دكتر تحويلت گرفت و اسمت و پرسيد بعدشم اومد نشست تا دندونات رو ببينه همون جور كه نگاه مى كرد گفت مسواك مى ز...
2 مهر 1393

پاييزِ رويايى من !

امشب شب اول مهرِ  و من برخلاف سالهاى گذشته حالم تقريبا خوبه !! فقط يه كم .. البته از يه كم بيشتر ، ته دلم استرس دارم  همه اش توى حال و هواى سال ديگه هستم فكر كنم تا صبح خوابم نبره ..... چى كار كنم .... دست خودم نيست... دختركم ، پاره تنم ، جگر گوشه ام ، عشقم ، عمرم ، زندگيم ، هستيم .... مهر ديگه راهى مدرسه ميشه وارد محيط جديدى ميشه بدون مادر ، بدون پدر خدايا دختركم رو به تو ميسپارم به قلب من و عزيز دلم آرامش عطا كن مى دونم اين ٣٦٥ روز مثل برق و باد مى گذره .... توكل به خداوند رحيمم ...... الحمدالله ..... دوشنبه ٣١ شهريور ٩٣
1 مهر 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ✿ــــ✿ می باشد